بابام رفته بود شیرینی بخره ولی دست خالی برگشت
همزمان با رسیدن بابام، مهمونامون هم رسیدن و یه بسته شیرینی برامون آورده بودن
مامانم که فکر کرده بود شیرینی رو بابام خریده، چید تو ظرف و آورد تعارف کرد به مهمونا!
حالا هی میگه تورو خدا ببخشید ما هیچ وقت از این شیرینی آشغالیا نمیخریدیم...
صاحبان سه مغازه ى کفش فرو شى که در کنار هم قرار داشتند با هم رقابت زيادى داشتنديک روز تصميم گرفتند روى شيشه ى مغازه ى شان يکچيزى بنويسند . اولین مغازه روى شيشه ى مغازه نوشت :
بهترین کفش هاى شهر !
دومين مغازه نوشت :
بهترین کفش هاى دنيا !
سومى که در بين اين دو مغازه قرار داشت نوشت :
درب اصلى!!
ولنتاين،ولنتاين،ننگ به نيرنگ تو
پول جوانان ما،مى چکد از چنگ تو!!!
ماعيد امسال فقط تخمه مى گذاريم ،
و به هر کس که به تخمه ها دست نزنه به قيد قرعه يک پسته مى دهيم
شايد شما برنده ى خوش شانس ما باشيد
